|
9 مهر 1394برچسب:, :: 9:1 :: نويسنده : زینب جون
دکتر نیستم ... اما برایت 10 دقیقه راه رفتن ، روی جدول کنار خیابان را تجویز می کنم ، تا بفهمی عاقل بودن چیز خوبیست ، اما دیوانگی قشنگتر است ... برایت لبخند زدن به کودکان وسط خیابان را تجویز می کنم ، تا بفهمی هنوز هم می شود بی منت محبت کرد ... به تو پیشنهاد می کنم گاهی بلند بخندی ، هر کجا که هستی ، یک نفر همیشه منتظر خنده های توست ... دکتر نیستم ، اما به تو پیشنهاد می کنم که شاد باشی خورشید ، هرروز صبح ، به خاطر زنده بودن من و تو طلوع می کند ! هرگز ، منتظر " فردای خیالی " نباش . سهمت را از " شادی زندگی " ، همین امروز بگیر . فراموش نکن " مقصد " ، همیشه جایی در " انتهای مسیر " نیست ! " مقصد " لذت بردن از قدم هاییست ، که برمی داریم ! ... چایت را بنوش ! نگران فردا مباش ، از گندم زار من و تو مشتی کاه می ماند برای بادها ... نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |